این روزهای من



برای دانشگاه که ثبت نام کردم، بعد از تایید شدن برنامۀ درخواستی ام بلافاصله آدرس ایمیلی برایم تعریف شد و ایمیل مربوط به تمام اتفاقات ریز و درشت برایم فرستاده شد ،زمانی که برنامه را از ترم اول به ترم دوم منتقل کردم هیچ کدام از دسترسی های اینترنتیِ سِت شده قطع نشد و روال فرستاده شدن ایمیلها هم برقرار ماند و من کماکان در جریان تمام اتفاقات قرار می گیرم، از کنفرانسها و جلسات برگزار شده توسط گروههای صنعتی تا زمان بندی شستن شیشه های فلان ساختمان یا خراب شدن آسانسور بهمان ساختمان و تمام اینها در حالی است که از طرف من هنوز یک دلار هم به دانشگاه پرداخت نشده 

این نحوه برخورد با یک دانشجوی احتمالی است از طرف خود دانشگاه

 و اما هم زمان برای یک گروه فیسبوکی (دانشجویان ایرانی دانشگاه اوکلند ) هم درخواست عضویت فرستادم و به سوالهای فرمِ درخواست عضویت پاسخ دادم

و اما نتیجه ؟ هیچ !!

هنوز در حالت پندیگ هستم که هویت ،صلاحیت وحقانیتم برای ادمین های گروه احراز بشود ،شاید درحال بررسی صحت ادعای من و تبادل اطلاعات با مسوولین دانشگاه هستند و یا منتظر نتیجه پلیس چِک !!! که اینها هم قاعدتا اینقدری زمان نمی برد!!!  

این بود که امروز به این نتیجه رسیدم  این هم نمونه ای نچسب از سندروم خودمهم پنداری ایرانی است که روشهای نخ نمایی چون معطل گذاشتن دیگران از نشانه های بارز آن است

این است که امروز درخواستم را لغو کردم که نهایتا رسیدن به جواب سوالی در مورد درس و کلاس به درگیر شدن با این همه ادا و اطوار نمی ارزد.

  



 


ظرفهای مانده از جمعِ کوچک شب قبل ،که خلاف خودِ جمع مفصل بودند ، را شست

گلدانهایش ، آنها که روزآب دادنشان بود ، را آب داد

لباسهای شسته شده را پهن کرد 

ظرفهای شسته شده را خشک و جمع کرد 

خانه را به نظم و ترتیب قبل درآورد

 سبزی پلوی  کنار گذاشته شده  از شب گذشته را روی اجاق گذاشت تا آرام آرام دم بکشد برای ظهر

با همان پیش بند آشپزخانه ،ساعت ده دقیقه به یازده تلویزیون را روشن کرد و همراه آدمهای شاد تصویر لبخند زد 

سالش تحویل شد ،تلویزیون را خاموش کرد 

خودش رفت و ظرفی از شیرینی هایی که پخته بود را برای همسایه برد و به کنجکاویهای  او در مورد سال نو ایرانی  جواب داد

و دلش . 

دلش پرواز کرد ،رفت هزاران کیلومتردورتر پیش تمام عزیزانش در سرزمینی که حالا بهار است




پارسال گمونم همین موقع ها بود که اولین گلدونمو خریدم 

تنها دلیلم هم این بود که یک کم به گوشۀ کانتر آشپزخونه رنگ و لعاب بده 

یک گیاه که فقط می دونستم از خانواده دیفن باخیاست و مقاوم و  همین طورمناسب برای من که زیاد اهل نگه داشتن گل و گیاه نبودم 

آمد پیشم و اسمش شد لوسی

لوسی تو یک گلدان سیاه پلاستیکی کوچک بود که گذاشته بودنش تو یک گلدون سفالی لعابدار قرمز رنگ 

براش یک گلدان بزرگتر گرفتم و آن گلدان خوشرنگ کوچک خالی ماند

گل پری آمد که فقط آن گلدان را پر کنه 

نازگل ولی فرق می کرد ، نه خریده شد که رنگ و لعاب بده به کنج آشپزخانه نه اومده بود که گلدون خالی ای را پر کنه 

اومد چون زیبا بود ،اومد چون به دلم نشست

بعد از نازگل حکایت بقیه گلها همین شد ، دیده شدند و دل بردند و به خانه ام آمدند 

برای همه شان اسم گذاشتم

ساغر ،کرشمه ،سرمه ،افسون ،طلا ،عسل

همه شان قد کشیدند ،بزرگ شدند.

آرام از دلِ لوسی در آمد و ساقی از بغلِ ساغر

من علاقه و دلمشغولی جدیدی را کشف کرده بودم و تعداد این گلها هم زیاد میشد

حالا حال و هوایی از ایران ، از خانه های قدیمی ، از خانه مادر و مادر بزرگ خالی بود 

این بود که شمعدانی آمد ، اطلسی و حسن یوسف و قرنفل آمدو البته گل جعفری که  این آخری سلیقه من نبود

آمدند و دلبریها کردند ،بزرگ شدند ،غرق گل شدند. 

بهشان حسابی می رسم و آنها جبران می کنند با بوی عطرشان ،با گلهای خوش رنگ و سرحالشان ، با برگهای سرزنده و شادابشان

دیروز فکر کردم که چرا برای گلهای ایوان اسم نگذاشته ام تا حالا ؟

حسم به هر کدام را مرور کردم ، شکل و شمایل هر کدام را نظاره کردم و شدند:

دلبر ،دلبرک ،پریوش ،رعنا ، ارغوان ،گیسو، ترگل و البته آقای جعفری 

حالا همه گلها اسم دارند 

یک گلدان خالی هم مانده در انتظار مهمان جدیدی که در آغوشش بکشد و گیاه کوچکی هم مانده در انتظار اینکه اسم مناسب او هم به ذهنم بیاید 


اسمش را چی بگذارم ؟؟



-در شیشه ای ورودی به خانه را باز کردم ، به سمت آشپزخانه رفتم ،داخل کابینت های سبز رنگِ فی دنبال چیزی می گشتم ،چند باری هم در یخچال را باز و بسته کردم ،انگار که دنبال چیز خنکی می گشتم برای خوردن.

 همه چیز مثل قبل بود، مثل نوزده سال پیش ،یخچال همان جا کنار درِ ورودی ، کابینتها با همان ترتیب که بودند ،آن فرش پر نقش و نگار هم سر جایش بود ، فقط جای اجاق گاز عوض شده بود،آمده بود سمت چپ آشپزخانه.

 می خواستم از آشپزخانه خارج شوم که نگران شدم شاید حواسش نباشد و هر چه در تابه هست بسوزد، نمی دانم چه کار کردم که خاطرم جمع شد از آن تابۀ روی اجاق و رفتم .

وجودش را حس می کردم در خانه ، انگار که در حیاط خلوت باشد یا در اتاق پشتی  ولی نمی دیدمش 

موقع رفتنم اما جلوی همان درِ شیشه ای رو به حیاط بودم که آمد.

لاغر، زیبا ، با موهای یک دست مشکیِ کوتاه و چهره ای که شاید در سالهای شصت سالگی بود.

یک دست سیاه پوشیده بود ،آن بلوز دکمه دار مشکیِ گشاد، عجیب به موهای کوتاه خوش مدل و چهره بی آرایش و چشمان سبزش می آمد.

دست چپش را در دست راستم گذاشت لبخندی زد و گفت امروز تولد من است برقصیم .


-یادم باشد از مادرم بپرسم روز دقیق تولد مادرش را می داند ؟  


و به این ترتیب امروز چهارساله شدم در این جزیرۀ زیبا و دور 

 برحسب اتفاق عصر در مهمانی کوچکی بودیم با دو نفرِ دیگر که آنها هم حدود بیست سال پیش به این سرزمین آمده اند. 

از تلخیهایی که در سرزمینهایمان کشیدیم گفتیم و شکر کردیم برای داشتن زندگیِ آرام در سرزمینی آرام و در کنار مردمانی آرام. 

گفتم حتی نمی خواهم فکر کنم به بازه زمانی شروع شده از لحظۀ  بلند شدن هواپیما تا دو سه سالِ بعدش ،به پروازی که تماما به گریه گذشت، به روزهایی که پر بود از سختی و ناامیدی و دلتنگی و گریه .

گذشت ، تمام شد ، گرچه هنوز فاصله هاست تا آنچه که باید باشد ولی دل آرام است و خانه جدیدش را دوست دارد،قدر تک تک هر آنچه را که از کمی پایین تر از صفر به دست آورده است را می داند و بابت داشتنشان خدا را شکر می کند.



برای دانشگاه که ثبت نام کردم، بعد از تایید شدن برنامۀ درخواستی ام بلافاصله آدرس ایمیلی برایم تعریف شد و ایمیل مربوط به تمام اتفاقات ریز و درشت برایم فرستاده شد ،زمانی که برنامه را از ترم اول به ترم دوم منتقل کردم هیچ کدام از دسترسی های اینترنتیِ سِت شده قطع نشد و روال فرستاده شدن ایمیلها هم برقرار ماند و من کماکان در جریان تمام اتفاقات قرار می گیرم، از کنفرانسها و جلسات برگزار شده توسط گروههای صنعتی تا زمان بندی شستن شیشه های فلان ساختمان یا خراب شدن آسانسور بهمان ساختمان و تمام اینها در حالی است که از طرف من هنوز یک دلار هم به دانشگاه پرداخت نشده 

این نحوه برخورد با یک دانشجوی احتمالی است از طرف خود دانشگاه

 و اما هم زمان برای یک گروه فیسبوکی (دانشجویان ایرانی دانشگاه اوکلند ) هم درخواست عضویت فرستادم و به سوالهای فرمِ درخواست عضویت پاسخ دادم

و اما نتیجه ؟ هیچ !!

هنوز در حالت پندیگ هستم که هویت ،صلاحیت وحقانیتم برای ادمین های گروه احراز بشود ،شاید درحال بررسی صحت ادعای من و تبادل اطلاعات با مسوولین دانشگاه هستند و یا منتظر نتیجه پلیس چِک !!! که اینها هم قاعدتا اینقدری زمان نمی برد!!!  

دیگر به این نتیجه رسیدم  این هم نمونه ای نچسب از سندروم خودمهم پنداری ایرانی است که روشهای نخ نمایی چون معطل گذاشتن دیگران از نشانه های بارز آن است

این است که امروز درخواستم را لغو کردم که نهایتا رسیدن به جواب سوالی در مورد درس و کلاس به درگیر شدن با این همه ادا و اطوار نمی ارزد.

  



 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

معرفی محصولات شرکت آلما شبکه پرداز i160فروش فلزیاب | 09100061386 پایان نامه - دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه اخرین اخبار و اتفاقات لالیگا اسپانیا آپشن خودرو | گندم کار وعده اینفوگرافیک تعطیلی مدارس